و نانوشتنم را می شکنم به نوشتن از تو...
امشب خودم را میهمان می کنم بر سفره ی کمیل و می اندیشم به ندبه ی فردا که آیا آخرین است؟ یا من اسمه دوا! دوای زخم های دختر عفیف بحرینی در دستان توست...
مولای جمعه های غریبی ، بی هیچ لیاقتی می خوانمت و می خواهمت... مرا برای خودت سوا کن...